رسته‌ها
توسعه و مبانی تمدن غرب
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 28 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 28 رای
سید مرتضی آوینی در شهریور ۱۳۲۶ در شهر ری به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطهٔ خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند. او از کودکی با هنر انس داشت. شعر می‌سرود، داستان و مقاله می‌نوشت و نقاشی می‌کرد.
گفته بسیاری از آشنایان و نزدیکان آوینی، او در جوانی متحوّل شد؛ و زندگی او در آغاز دهه ۱۳۴۰ با سال‌های انقلاب فرق بسیار داشت. گذشته او، کمتر در رسانه‌های ایران مورد بررسی قرار گرفته و برای بسیاری صحبت از گذشته او محدوده ممنوعه‌است. ابراهیم حاتمی کیا در یادداشتی در شهروند امروز می‌نویسد «آیا کسی مرتضای قبل از انقلاب را می‌شناسد. آنانی که در آن دوران با او حشرونشر داشته‌اند از مرتضای تثبیت شده بعد از شهادتش راضی‌اند؟»؛ و دخترش کوثر معتقد است برای برخی «آوینی خوب، آوینی مرده‌است.»

آوینی در سال ۱۳۴۴ به عنوان دانشجوی معماری وارد دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد. غزاله علیزاده، شهرزاد بهشتی و امیر اردلان از دوستان دوران دانشجویی او بودند.

او با مریم امینی (زاده ۱۳۳۶) ازدواج کرد. به گفته همسرش، آنها پیش از ازدواج آشنایی چند ساله داشتند (از پانزده‌سالگی) و با هم کتاب ردو بدل می‌کردند، و به کنسرت و سخنرانی می‌رفتند.

او که در آغاز خود را «کامران آوینی» معرفی می‌کرد، به اشعار فروغ فرخزاد، احمد شاملو و مهدی اخوان ثالث علاقه داشت. به ظاهر خود می‌رسید، کراوات می‌زد، و به فلسفه غرب علاقه‌مند بود.


خودِ آوینی درباره جوانیش می‌گوید:

« ... تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم. خیر. من از یک «راه طی شده» با شما حرف می‌زنم. من هم سال‌های سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام. به شب‌های شعر و گالری‌های نقاشی رفته‌ام. موسیقی کلاسیک گوش داده‌ام، ساعت‌ها از وقتم را به مباحاث بیهوده درباره چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه‌فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام، ریش پرفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب «انسان موجود تک‌ساحتی» هربرت مارکوزه را ـ بی آنکه آن زمان خوانده باشم‌اش ـ طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: عجب! فلانی چه کتاب‌هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده‌است که ناچار شده‌ام رو دربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمی‌آید. باید در جست‌وجوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت و در نزد خویش نیز خواهد یافت... و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
217
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
mehdi57
mehdi57
1389/11/10

کتاب‌های مرتبط

سفر در عمق خاطره ها
سفر در عمق خاطره ها
0 امتیاز
از 0 رای
Internet Access for Development
Internet Access for Development
0 امتیاز
از 0 رای
قهرمان در تاریخ
قهرمان در تاریخ
4.4 امتیاز
از 9 رای
درد اهل ذمه
درد اهل ذمه
4.5 امتیاز
از 26 رای
ایل باصری
ایل باصری
4.3 امتیاز
از 18 رای
دنیایی که من می بینم
دنیایی که من می بینم
4.6 امتیاز
از 75 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی توسعه و مبانی تمدن غرب

تعداد دیدگاه‌ها:
16
نظرات اخیر رهبری در باب سینما نشان داد که این تفکرات آوینی هم در میان خودی ها هم طرفدار ندارد !
واقعا تاسف بار است آوینی اگر 10 سال دیگر زنده بود الان یک نسل از سواد سینمایی اش استفاده می کردند !حیف شد هدر رفت...
اما تمام چیزی که من را به آوینی به رغم تفاوت دیدگاه ها با او می کشاند نقد هایش است !
نقد هایش بر هامون (فیلم چرت درجه 3 عرفان زده که بی خودی بزرگ شده است ) و بر مادر علی حاتمی و هم چنین مخلباف و کیارستمی خیل خوب بود حتما نقد هایش را مطالعه کنید !
این کتابش خیلی بی خود است انگار هایدگر دارد حرف میزند!
سلام
خسته نباشید
ممنونم از لینک
ولی متاسفانه برای دانلود ارور ناقص بودن لینک میدهد
و امکان دانلود ندارد
اگر امکانش رو ایجاد کنید ممنون میشم
نیاز دارم به این کتاب
با تشکر
اشتباه نکنم حضرت علی میگوید باید فرزند زمان خویشتن بود (نقل به مضمون )

علی شریعتی می نویسد:
«علی،
جز چاههای پیرامون مدینه،چاههای نخلستانها،
صاحب سرّی نداشت؛
اگر می داشت،
چرا سر در حلقوم چاه برد؟ چرا از شهر و خانه و خانواده به نخلستانها پناه برد؟
چرا تنها بنالد؟ چرا دردهای بیرحم و سنگین اش را ناچار باید در چاه ریزد؟
اینها جز به خاطر آنست که علی تنهاست؟»
تا به حال از خود پرسیده اید،که علی چرا تنها بود؟ چرا همرنگ جماعت نشد؟ چرا با زمانه ی خود کنار نیامد؟ مگر خودش نگفته است فرزند زمان خویشتن باش؟! (البته من جایی این حدیثو ندیدم،به این مضمون هست که از شرایط زمانه ات آگاه باش)
اگر مردم زمانه ی ما در کردار ناشایست خود راسخ بودند،ما باید پیرو آنها باشیم؟ مگر ما عقل نداریم؟
قرآن به ما مکررا می گوید اکثرهم لا یعقلون،لا یتفکرون،لا یومنون،لا یعلمون و ...
خب این اکثریت شرایط زمانه ی ما را می سازند،حالا ما باید دنبال اینها راه بیفتیم و فرزند شرایطی که اینها ساختند باشیم؟؟؟
وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ ( 116 انعام)
و اگر از بیشتر کسانی که در سرزمین می‏باشند پیروی کنی تو را از راه خدا گمراه می‏کنند آنان جز از گمان [خود] پیروی نمی‏کنند و جز به حدس و گمان خویش نمی‏پردازند!
آوینی می گفت نه،من کسی نیستم که در چنین شرایطی خاموش بنشینم،من خودم با عقل خود،شرایط جامعه ام را عوض میکنم.و تمام تلاشمان را انجام می دهم،اگر به نتیجه رسید،که فبها و گرنه:
به راه بادیه رفتن،به از نشستن باطل
که گر مراد نیابم، به قدر وسع بکوشم...


اشتباه نکنم حضرت علی میگوید باید فرزند زمان خویشتن بود (نقل به مضمون )

موافقم :-)
گویا این آقا نمی داند و ندیده است که در طول همین جنگ هشت ساله چگونه جوانانی که طبع و طبیعت جوانی می بایست آنان را به سوی تلذذ و تمتع از مواهب زندگی بکشاند، با یک سخن آن خلف صالح انبیا و ائمه (ع) از همه چیز می گذشتند و با فریاد الله اکبر، هزار هزار، پای در میدان هایی می گذاشتند که در آنها حتی یک احتمال برای زنده ماندن وجود نداشت... و به قلب دشمن می زدند. و تو را به خدا، اگر کسی حوصله دارد، داستان نگهداری جزیره مجنون را برای این آقای آسان پرست تعریف کند تا بفهمد که چگونه می شود تا آنجا در برابر فرمان ولیّ امر عادل و صالح تسلیم بود که روزهای متمادی در محیط کوچکی از آسمانش باران خمپاره های شصت و هشتاد و صد وبیست، و انواع توپ های روسی و فرانسوی... و بمب های ناپالم می بارد، ماند و تسلیم دشمن نشد؛ و این همه را فقط برای رضای خدا انجام داد، نه آزادی و دموکراسی. آنچه که مردم را در روز بیست و یکم بهمن 57، ساعت چهار و نیم، در خیابان ها نگاه داشت نیز عشق به آزادی و دموکراسی نبود؛ عشق خدا بود و رهبری که مظهر کامل اسما و صفات خدا بود.
(برگرفته از مقاله تحلیل آسان نوشته سید شهیدان اهل قلم،رضوان خدا بر او باد!)
تردید عزیز زیاد نمی خواهم خودم بنویسم،می خواهم حرفهای آن شهید را بازگو کنم که مرا به وجد آورده!
آخر آقایان محترم! این ما هستیم که زیر عَلَم آن سیّد بزرگ – روح الله موسوی – قیام کرده ایم، که عمامه ای سیاه داشت و عبا و قبا و لبّاده می پوشید و جز در یک مدت کوتاه، هنگام تبعید در ترکیه، لباس پیامبر را از تن بیرون نیاورد... و نعلین می پوشید و از هر ده کلمه ای که می گفت، هر ده کلمه اش درباره دین بود و احکام دین و ولایت و فقاهت و تقوا و تزکیه... و حتی برای یک بار هم نشد که دین را به صورتی متجددانه تحلیل و تفسیر کند و هر آنچه را که می خواست به ما بیاموزد با رجوع به امثال و حِکمی بیان می کرد که از احادیث و روایات و تفسیر قرآن و زندگی انبیا و قیام امام حسین (ع) گرفته بود و حتی برای یک بار « آزادی » را جز در تلازم با استقلال و جمهوری اسلامی معنا نکرد و از استقلال همواره معنای عدم تعبد غیر خدا را مراد می کرد – که در تفسیر لااله الاالله وجود دارد- و از جمهوری اسلامی نیز حکومتی ولایی را در نظر داشت که قانون اساسی آن نه از قوانین فرانسه که از قرآن و سنت گرفته شده و نهادهای آن، بلا استثنا، چون اقماری که بر گرد شمس ولایت فقیه نظام یافته اند، زمینه را فقط و فقط برای حکومت شرع فراهم می آورند و شرع را نیز درست همان طور معنا می کرد که فقهای سلف کرده بودند و علی الرسم القدیم باز هم حوزه های علمیه را به فقه جواهری دعوت می کرد... و قس علی هذا.
... اما باز هم این جماعت همان حرف های خودشان را بلغور می کنند و می خواهند با همان توضیحات سفیهانه ای که مستشارالدوله ها و آخوندزاده ها و تقی زاده ها درباره تمدن غرب و دستاوردهای آن – که دموکراسی است و آزادی مطلق نهادی شده – بیان می کردند، ما را متوجه ضرورت لیبرالیسم بگردانند و حتی گاه تا آنجا پیش می روند که بخواهند از آن سید علمدار نیز چهره ای ترسیم کنند که بیش تر به آرزوهای خودشان شبیه است تا واقعیت. به راستی ما با این تقی زاده های جدید که، خدا را شکر، ظاهر و باطنشان یکی است و کراوات بر گردنشان همان معنایی را دارد که باید داشته باشد و تفسیرهایشان درباره کلاه پهلوی و کت و شلوار و پاپیون و پوشِت از زمان رضا قلدر تا به حال تغییری نکرده است چه کنیم؟ کسی به ما بگوید که چگونه حرف هایمان را به این جماعت حالی کنیم.
ما می دانیم که امروزی نیستیم و معاصر بودن هم برایمان بُتی نیست

اشتباه نکنم حضرت علی میگوید باید فرزند زمان خویشتن بود (نقل به مضمون )
به هر تقدیر، روشنفکر در همه جای دنیا، به دلایلی که در این نوشته مجال ذکر ندارد، محکوم به یک سرنوشت نیهیلیستی است، اما در این مرز و بوم، به دلایلی که عرض کردم، انتلکتوئل در مقام « نفی» می ماند و کارش به « نفی در نفی » و « اثبات » نمی کشد و به نحوی حتی منکر ذات خویش می شود. می گوید: « روشنفکر هیچ وقت مدافع چیزی نیست…» آیا حضرات در این عدم دفاع از چیزی، آن همه استوار هستند که از این سخن نیز دفاع نکنند؟ و یا نه، در مقام دفاع از این سخن که « روشنفکر مدافع چیزی نیست» پافشاری خواهند کرد؟ اگر چه این عبارت که « روشنفکر مدافع چیزی نیست » لفظی بدون معناست چرا که از آغاز در مقام « دفاع » از محتوای این عبارت بیان شده است، اما در عین حال به بهترین نحو از عهده بیان ماهیت روشنفکری در کشور ما بر می آید.
نظام اجتماعی ما ترکیبی دارد که در آن هرگز جایی برای روشنفکر جماعت پیدا نمی شود. آنها موجوداتی هستند هُرهری، بی رگ و ریشه، پا در هوا، گرفتار وهم و خیال، بادگرا و بیگانه با تاریخ، فرهنگ و مردم خویش که اگر هم بخواهند، چیزی ندارند که در مقام دفاع از آن برآیند.

(همان)
پُر روشن است که اگر تاریخ سیری آن چنان داشت که در نظریه ترقی عنوان می شود، رجعت به گذشته فی نفسه امری بود زشت و نامعقول؛ اگر چه همان طور که عرض کردم تاریخ جدید غرب که معبد شما انتلکتوئل های غرب زده است، با یک چنین رجعتی به گذشته آغاز می گردد. اما تاریخ سیری «ادواری» دارد، مبتنی بر قواعد و حقایقی ثابت. اتفاقات تکرار نمی شوند، اما این قواعد و سنّت ها لا یتغیّرند. و باز هم ما هرگز توقع نداریم که شما بتوانید بیرون از سرپوش گنبدی پوک و بزرگ تبلیغات سیانتیستی غرب بیندیشید و بنابراین، هر چه بگوییم در میان پژواک های کر کننده این سرپوش گم می شود و به گوش های شما نمی رسد: صُمّ بُکمٌ عُمیٌ فَهُم لا یَعقِلُونَ.
با همین پندارها و انگارهاست که معاصر بودن مسئله شما می شود. معاصر بودن برای شما میزان حُسن و قبح است....
ما می دانیم که امروزی نیستیم و معاصر بودن هم برایمان بُتی نیست که تا بگویند هنرمند معاصر(!) آب از لب و لوچه مان سرازیر شود. ما نه تنها خیال نداریم معیارهای این «جهانشهر هر روز کوچک تر شونده» را بپذیریم، بلکه کاملاً مُصرّیم که این تفکر تازه را به این جهانشهرعرضه کنیم و یک انقلاب جهانی به راه بیندازیم… و همه شاهدند که این تفکر جدید چگونه دارد چهره سیاسی جهان را تغییر می دهد و با این تحول، زمینه ای آماده ایجاد خوهد شد برای تجلی شئون باطنی فرهنگی و هنری اسلام.

(برگرفته از مقاله روشنفکران و معاصر بودن)
((وقتی در اسمان دروغ وزیدن می گیرد
دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سر شکسته پناه اورد ))
به علت علاقهاوینی به فروغ
توسعه و مبانی تمدن غرب
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک